نگران مادر

نگران مادر


مراجعه کننده دختر جوانیه،با سابقه کیست تخمدان، خوابید روی تخت و مادرش خیلی نگران از پشت پرده سوال می پرسه،ظاهرا دختر جوان ماه قبل سابقه کیست تخمدانی هموراژیک داشته،

به مادرش میگم چرا اینقدر نگرانی،اون کیست که خطرناک نبوده،الانم که همه چیز نرماله،یه نفس عمیق میکشه و میگه خدا رو شکر‌،با خودم فکر کردم چرا ازش پرسیدم چرا نگرانی؟؟؟معلومه ،چون مادره...‌
دختر جوان از تخت بلند میشه و مراجعه کننده بعد میخوابه که مادرش هست ..‌
ازش میپرسم مشکلتون چیه؟میگه تو سینه چیزی حس میکنم،میپرسم از کی؟میگه از سه ماه قبل...ولی ترسیدم مراجعه کنم....
یه لحظه چیزی درونم میشکنه با استرس سونو رو شروع میکنم و پرب و میزارم.....و باز .....با دیدن توده حس میکنم نفسم میگیره...خدا رو شکر که ماسک زدم و میتونم لبهامو گاز بگیرم....میتونم راحت تر نگرانی رو پنهان کنم.....
نگاه نگران دختر رو لحظه به لحظه رو شونه خودم و به صورت مادرش میبینم،نگاه پرسشگرش رو میبینم و انتظار خبر خوب رو،که بگم موردی نیست....من سکوت میکنم فقط میگم نگران نباش،درست میشه.....مادر انگار خودش میدونه،تا آخر سونو هیچی نمیپرسه،موقع بلند شدن از تخت آروم می پرسه که برای کیست چه کنم....نگاهش میکنم سعی میکنم نگرانش نکنم....ولی ...
بهش میگم باید حتما برید جراح برای پیگیری ...کیست شما تو پر هست ولی نگران نباش...مادر کاملا متوجه میشه و جلوی دخترش هیچی نمیگه تشکر میکنه و میره و دختر هم هیچی نمیپرسه ،میدونم نمیخواد چیزی بشنوه،میخواد فقط خبر سلامتی مادر و بشنوه.....
میرن و من فکر میکنم حتی این لحظه داشت به حال روحی دخترش فکر میکرد .....نگاه دختر،چهره مادر وقت شنیدن جمله آخر حالاها تو ذهنم هست،نگرانشم....دوست داشتم بشه بهش بگم باید برای مبارزه آماده بشی ،بدون که میتونی از پسش بربیای....بدون که درمان میشه....سخته ولی تمام میشه ....منتظرم برای چک آپ بعد عمل و درمان ببینمش....مبارز و شجاع ببینمش...من منتظرم ....